یا امام هشتم

ساخت وبلاگ
حکایت روزهای آخر شهریورماه، حکایت نو شدنه، شروع شدنه، اضطرابه، دلتنگیه، استرسه، زود رنجیه!هوا متغیره... مشهد که بودم نیمه دوم شهریور، عصرها همیشه یک باد سردی می وزید و برگ های چنارها رو به رقص در میاورد. منم که بچه محصل بودم ناخودآگاه یاد روزهای آخر تعطیلات و باز شدن مدرسه میفتادم... حالم بد میشد و استرس می گرفتم!هنوزم توی 37 سالگی، این حس رو دارم... روزهای کوتاهتر، سردی پاییز و عقب کشیدن ساعت ها و طولانی شدن شب ها. اینها منو افسرده میکنه. یادمه استادم می گفت این یک سندرومه! خودش هم دچارش بود.اما شاید این برچسب افسردگی، دلیل دیگه ای هم داشته باشه. اونهم از یک دوست صمیمی سابق!. قرار بود بعد از چند بار صحبت و خواهش یک جلسه کوتاه داشته باشیم تا یکسری موارد رو بمن توضیح بده. هفته قبل گفت دارم میرم هلند بذاریم هفته بعد. دیروز گفت سرم خیلی شلوغه بذاریم فردا غروب. امروز هم کلا پیامم رو بدون جواب گذاشت..رفیق! این رسمش نیست... ما روزهایی که ندار بودی کنارت بودیم. پای درد ودلهات می نشستیم. گوش میدادیم. دلگرمی میدادیم. شعر ورهات رو می شنیدیم و سردرد میشدیم. حالا، حالا که دورت شلوغ شده، جلسه پشت جلسه داری، وقت نداری... باشه. این روزها هم می گذره. شهریور هم تموم میشه. من به عقب کشیدن ساعت عادت میکنم. این سندروم هم تموم میشه. نوشته شده توسط محمد حسین در چهارشنبه بیست و سوم شهریور ۱۴۰۱ | یا امام هشتم...
ما را در سایت یا امام هشتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : persian2645 بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 7:49